جو جو كوچولوجو جو كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه سن داره

مسافر كوچولو

تشخیص جنسیت

١١ دی بود که با بابا هادی تصمیم گرفتیم بریم ببینیم جنسیتت چیه دختر نازی یا گل پسر رفتیم سونوگرافی تو صف نشسته بودیم تا نوبتمون بشه حالا بماند که از ذوقمون یه ساعت زود اومده بودیمو پشت در آزمایشگاه نشسته بودیم هر کی میرفت داخل دکتر متخصص همه خصوصیات جنین و سلامتی و جنسیتشم بهش میگفت بی صبرانه منتظر بودیم که نوبتمون بشه بابا هادیو که نگو خیلی ذوق زده بود بالاخره نوبتمون شد و رفتیم داخل روی تخت دراز کشیدم و دکتر مشغول معاینه جنین شد وزن و قد و سلامتی و ... همه چی خوب بود بجز جنسیت با خوشحالی از دکتر پرسیدم جنسیتشو یادتون رفت بگین... یه نگاهی به من کرد و یه نگاهی هم به بابا هادی و گفت جنسیتش معلوم نیست یه ماه دیگه بی...
28 فروردين 1391

دکتر جدیدت

سلام گل مامان امیدوارم که حالت خوب باشه میخوام ماجراهای بعدی رو برات تعریف کنم ... ٢٧ مهر بود که تصمیم گرفتم دکترمو عوض کنم بعد از کلی پرس و جو و سبک و سنگین کردن به این نتیجه رسیدم که دکتر انصاری که یک مرد میانسال و با تجربه ای بود رو انتخاب کنم با این که همه میگفتن پیره و قدیمی با این حال از نظر من دکتر خوبی بود و من انتخابش کردم بخاطر تجربش و اینکه خیلی با حوصله و احتیاط برخورد میکرد فقط بخاطر سلامتی تو فرشته کوچولوی مامان  راستی این عکس سونوگرافی ٦ هفته و ٦ روزگیته     ...
28 فروردين 1391

آغاز بارداريم

سلام گل مامان خیلی وقته که این وبلاگو برات درست کردم اما مشغله کاری و زندگی بهم اجازه نمیداد که بیامو برات بنویسم... حالا میخوام بنویسم برات ، از خودم ، از بابات ، از زندگیمون خلاصه از همه چی... بذار اول از خودت شروع کنم از وقتی که فهمیدم دارم مامان میشم تقریبا یک ماه بعد از ماه رمضان سال ٩٠ بود که حس کردم باردار شدم رفتم پیش دکترم و موضوع رو باهاش درمیون گذاشتم اونم بهم گفت که باید برمو آزمایش بدم با بابات رفتیم آزمایشگاه و آماده انجام آزمایش شدم بعد از یک ربع انتظار و دلهره جواب آزمایش حاضر شد با بابا هادی رفتیم که جواب رو بگیریم هر دومون دلهره داشتیم آخه اولین تجربه زندگیمون بود اون آقاهه بهمون گفت که ...
26 فروردين 1391

جنین 4 هفته ایی

دقيقا 10 مهر 90 بود جواب رو بردم پیش دکترم کمی فکر کرد و گفت آخه امکان نداره چون همه علائم بارداری رو داری این دفعه برات یه سونوگرافی مینویسم سریع انجام بده و بیار برام... بعد از یه ساعت آب خوردن بالاخره نوبتم شد رفتمو روی تخت دراز کشیدم بعد از یه سری معاینه یه چیزایی نوشت و داد دستمون ، من و بابا هادی دستپاچه پرسیدیم جواب چیه آقای دکتر؟ اونم گفت بارداری و جنین ٤ هفتشه... بازم باورم نمیشد جواب رو بردم پيش دكترم ، تا جواب رو ديد گفت كاملا مشخص بارداري و 4 هفتته اصلا باورم نميشد كه دارم مامان ميشم حس عجيبي بود فكر اينكه يه موجود زنده داره تو وجودم رشد ميكنه رهام نميكرد نميدونم خوب بود يا بد هرچي بود خيلي عجيب بود ...
22 فروردين 1391
1